روی مبل لم داده بودم داشتم به این فکر میکردم که چقدر از عطر جدیدی که روی گردنش زده بود خوشم اومده. مدت ها بود که فقط عطری که من براش گرفته بودم رو میزد و حالا این بوی تازه یه جور هیجان جدید درون من ایجاد کرده بود که مدام دوست داشتم بهش فکر کنم. حتی باعث شد بی دلیل بلند بشم و برم جلوی آینه بایستم و خودم رو برانداز کنم. پیراهن نوک مدادی که تنم بود پر از چروک شده بود و سعی داشتم با کشیدن دست رو پیراهنم چروک هاشو رفع کنم، اما خب هیچ کمکی نکرد تعجبی هم نداشت،
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت